صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

صدفی نمک خونه

یک سفر کوتاه

چند روز قبل از عید نیمه شعبان از طرف اداره بابایی یه سوئیت خوشگل لب دریا تو فریدون کنار شهر سرخ رود بهمون دادند.قرار شد تا با خاله نسترن جون و عمو جواد و امیرخان بریم. مسافرت کوتاه اما خیلی جالبی بود .به ما که خیلی خوش گذشت. تو که دخترکم حسابی لذت می بردی به حدی که می گفتی مامان همین خونموم خیلی خوبه دیگه نریم خونه قبلیمون فقط اسباب بازی های منو از اونجا بیارین. منم تو دلم کلی بهت خندیدم از اینکه دخملم فکر میکنه اونقدر وضع اقتصادی ما خوبه که دو تا خونه داریم و ییلاق و قشلاق می کنیم! از دریا و آب بازی که دیگه نگو حسابی کیف کردی. اما بر عکس شما امیر علی نمی دونم چرا بچه تا این حد از موج دریا می ترسید.اصلا اجازه نداد عمو جواد و خاله جون...
11 مرداد 1392

روزگار ما

دخترم زندگی پستی و بلندی های زیادی داره.و ما آدما باید اونقدر قوی باشیم تا بتونیم به راحتی و با آسیب کمتری این نشیب ها رو طی کنیم و به فرازهای زندگیمون برسیم و این روزها متأسفانه ما حسابی تو این پستی های زندگی گیر کردیم و باز هم متأسفانه مامان اونقدر قوی نیست تا بتونه سریع خودش و شما رو از این فرو رفتگی نجات بده تا دوباره لبخند واقعی رو لبهای همگیمون بشینه. دخترکم تو و داداشی منو ببخشید که تو درگیریهام ناخواسته شما رو هم داخل میکنم و حسابی روزهای زیباتونو خراب میکنم. چه کنم اینم یک رویه زندگیه و تو چه بخوای و چه نخوای باید این ها رو هم تجربه کنی. بگذریم..................... این روزها تو هم دیگه با من همراهی نمی کنی و دیگه تغییر اخلاق...
11 مرداد 1392
1